loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

مطالب عاشقانه,جملات عاشقانه,عشقولانه,عاشقانه,اس ام اس عاشقانه,داستان عشقولانه,داستان عاشقانه

آخرین ارسال های انجمن

داستان عاشقانه غمگین

naser بازدید : 1690 سه شنبه 18 بهمن 1390 : 15:18 ب.ظ نظرات (2)

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

داستانک " حلال حلالش به آسمون رفت "

naser بازدید : 1354 سه شنبه 18 بهمن 1390 : 10:57 ق.ظ نظرات (0)
مادر پیری از فرزند راهزنش خواست تا برای اون كنفی از راه حلال به دست بیاره.
پسره برای انجام خواسته مادر یه روز جلوی مسافری رو گرفت و دستارش رو قاپید و گفت :این رو بر من حلال كن .


مرد قبول نكرد


راهزن چوب دستی شو در آورد ، به جون مرد افتاد هرچی اون بی چاره فریاد میزد حلال كردم دست بردار نبود.


راهزن دستار رو پیش مادرش برد.

 
و وقتی مادرش از حلال بودن اون پرسید پسرش گفت كه اون قدر زدمش تا حلال حلالش رفت به آسمون ...

دفترعشق...

naser بازدید : 1700 یکشنبه 16 بهمن 1390 : 22:57 ب.ظ نظرات (2)
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود

داستان جالب “مادر شوهر و مادر زن”

naser بازدید : 2016 شنبه 15 بهمن 1390 : 18:00 ب.ظ نظرات (0)

شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی

شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟

دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟

مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :

داستان زیبای عشق واقعی

naser بازدید : 1480 شنبه 15 بهمن 1390 : 0:17 ق.ظ نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. ....

naser بازدید : 1179 جمعه 14 بهمن 1390 : 22:49 ب.ظ نظرات (0)
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو …. مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ….
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟

داستان عشق ودیوانگی

naser بازدید : 1724 چهارشنبه 12 بهمن 1390 : 21:47 ب.ظ نظرات (1)

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند

رسم عشق

naser بازدید : 1581 چهارشنبه 12 بهمن 1390 : 20:49 ب.ظ نظرات (0)

جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد...  نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالد بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم مینالید.موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود ....

جملات عاشقانه

mahdivoroojak بازدید : 2376 چهارشنبه 21 دی 1390 : 14:43 ب.ظ نظرات (5)

هل هر جا که باشي قاصد شکفتني توي بهت و دغدغه ناجي قلب مني/پاکي ابي و ابر نه خدايا شبنمي قد آغوش مني نه زيادي نه کمي/منو با خودت ببر اي تو تکيه گاه من خواستني هر چه که هست تو بخواي من حاضرم/اي بوي تو گرفته تن پوش کهنه من چه خوبه با تو رفتن رفتن هميشه رفتن

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 116
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 418
  • آی پی دیروز : 240
  • بازدید امروز : 6,139
  • باردید دیروز : 343
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6,139
  • بازدید ماه : 12,095
  • بازدید سال : 310,652
  • بازدید کلی : 7,390,345